Wednesday, July 16, 2008

میلاد تو


میلاد تو

سال نوات

در کنارگذشته

چون شاخه های درختی باد

که افقهای تازه را هدف می کند

و ریشه هایش

دوردستهای تاریکی ها را

...به میوه های شادی میرساند

نقطه تکین


نقطه تکین

این رشته افکار بر گردن خود

من خود تنیده ام

تا روز و شب در نگاه آرزوهای من یکی است

وین وحشت و هراس

از رفت و آمد لحظه ها

روح تکیده مرا

در کالبد زمان

...بی چاره کرده است

تو نقطه تکین معادله منی

دیگر از نوسان

در محور ایکس ها خسته گشته ام

تا درنگاه تو بی نهایت شوم

...دست مرا بگیر

ربایش چشمانت


ربایش چشمانت

خروش و غرش طوفانها

خشم تمام آتشفشانها

لرزش همه زمین لرزه ها

جوشش تمام سیلابها

راز همه کهکشانها

...در ربایش چشمان توست

Tuesday, July 15, 2008

خسته ام

خسته ام

در گلدان خشک نفسهایم

گل امید خواهم کاشت

وروزی به خود اجازه خواهم داد

که رو به آینه فریاد کنم

وآن چه رادرخودخفه کرده ام بگویم

که خسته ام