Sunday, February 21, 2010

مسافر

سر برخاک
نگاه بر آسمان
و یاد درگذشته...
در کوچه های خیالش
گذر می کرد
تمام شب را
دوباره بیدارمانده بود
دلش پر از عشق بود
وزیبایی صبح
خواب را از دیدگانش دزدیده بود
پیش از انکه سحر شود
نگاهی به انتها انداخت
بلند شد
ورفت

Tuesday, February 9, 2010

غم چشمانت

کوزه گر زندگی
گل مرا
از غبار غم چشمان تو ساخت
همان نگاه اول
همان پایان آخر من بود
که خرد خرد
روزگار من شد
تا در غم چشمانت
دوباره گل شوم

Thursday, February 4, 2010

عرق می کنم

عرق می کنم
نه از تب
از شرم اینکه بدنم جنگ را باخته
عرق می کنم
نه از سرما
از شرم اینکه به گرما وابسته ام
عرق می کنم
نه از ضعف
از شرم اینکه انسانم و خدا نیستم
عرق می کنم
...و هذیان می گویم