Tuesday, June 8, 2010

مادر

کاشکی مادری بودم
که با ناله های فرزندش
هرآنچه عقل
بر گردن روح تنیده بود
در هم می شکافت
وخود را فدای معصومیت اشکها می کرد
بی آنکه انتظاری از درک
روحش را بسوزاند

Wednesday, May 26, 2010

رخسار تو

کودکی
حماقت
شجاعت
...شاید هم عشق
تو را با تمام خارهایت
در آغوش می فشارد
خون
زندگی
امید
...شاید هم عشق
از نوک خارهایت
به روی ریشه هایت می چکد
و در رخسار تو می شود

Monday, May 17, 2010

حقیقت من

من از حقیقت خسته ام
من خسته ام
از دروغ گفتن به خود
...که در جستجوی حقیقتم
چون راه عقل
آنگاه که به مستی می رود
حقیقت من
در دروغ چشمان توست

Sunday, May 9, 2010

شیطان چشمانت

بگذار
میان فاصله دو ابر
:خورشید اینگونه بتابد
خداوند قلب من
در پشت آدم پیکرم
بر شیطان چشمانت سجده رفته است

Thursday, May 6, 2010

درخت

آه
ببین درختم را
آنجا
در آن گوشه
بر آن شاخه
دارد غنچه می زند
انگار که بهار است
برگهای زردش را ببین
ببین چگونه خشک می شوند
می افتند
همچون پاییز
شاخه هایش را ببین
با نسیم
دیگر آشنا نیست
و از ترس باد
خشکیده
ریشه هایش
از خاک بیزار است
حتی پرنده ای
پناه نمی آورد اینجا
میوه اش
رویایی بود
که هیچ فصلی
آن را نپذیرفت
دوستی آسمان
پایانش
رعد وبرق است
و زمین
سیلاب را
در روزهای سخت
به سوی ریشه ها
هدایت می کند
آه
کاش آن دانه
اینجا نیفتاده بود

Monday, April 26, 2010

نفس

در برابر چشمانم
لبخندت را
نگاهت را
و رویای شیرین چشمانت را
می بینم
لمس می کنم
تو منی هستی
که در دام است
ومن تویی هستم
که از دام گریخت
نفسهایت رامی شنوم
آنگاه که با بی رحمی تمام
روزهایت را
مردم نادان
شب می کنند
و تو را
در خاک
دیگر حتی فریاد هم نمی کشم
به یاد می آورم دیروز را:
پیرزن ایستاد
و نگاهش
مهمان نا امیدی بود

Wednesday, March 24, 2010

روی خاک

بر سادگی لبخندت
خون من فواره می زند از جوشش
بر انحنای نگاهت
روح من به اوج تو می رود
چشمانت
فریاد تمام زیباروبانی است
که زمین وحشیانه بلعیده
و آشوب من
میراث عشقهای نهانی است
که به زیر خاک رفته اند
کنون
روی خاک می پرستمت
تا هنگامه در خاک شدنم

Thursday, March 4, 2010

بلاهت

زیبایی چشمانت
از درون من بیرون است
زیبایی چشمانت
نجات دهنده من
میان بلاهت و خداست



Sunday, February 21, 2010

مسافر

سر برخاک
نگاه بر آسمان
و یاد درگذشته...
در کوچه های خیالش
گذر می کرد
تمام شب را
دوباره بیدارمانده بود
دلش پر از عشق بود
وزیبایی صبح
خواب را از دیدگانش دزدیده بود
پیش از انکه سحر شود
نگاهی به انتها انداخت
بلند شد
ورفت

Tuesday, February 9, 2010

غم چشمانت

کوزه گر زندگی
گل مرا
از غبار غم چشمان تو ساخت
همان نگاه اول
همان پایان آخر من بود
که خرد خرد
روزگار من شد
تا در غم چشمانت
دوباره گل شوم

Thursday, February 4, 2010

عرق می کنم

عرق می کنم
نه از تب
از شرم اینکه بدنم جنگ را باخته
عرق می کنم
نه از سرما
از شرم اینکه به گرما وابسته ام
عرق می کنم
نه از ضعف
از شرم اینکه انسانم و خدا نیستم
عرق می کنم
...و هذیان می گویم

Monday, January 18, 2010

الهه ی شب

روزها ستاره ها را از زیر سنگها پیدا می کرد
وقتی که شب می شد
از عقربه های ساعت بالا می رفت
وبا دست هایش ستاره ها را در آسمان می چید
وچند ستاره به زیر بالشت خود می گذاشت
تا آسمان خوابش پر از ستاره باشد


Sunday, January 17, 2010

شاید امشب

شاید امشب بروم
دلم اما دیری است
که ازینجا رفته
دیگر اما همه چیز
با همه کس
دیگر اما هیچ چیز و هیچ کس
میهمان من نیست
مدتی است که تو را
با حصیر همه چیزم
داده ام من به زمستان وبهار
از همین بود دلم نیز نماند
شاید امشب بروم

Saturday, January 2, 2010

صدای نگاهت

درونم پر از صدا بود
وقتی به آرامش نگاهت خیره می شدم
وآرام آرام صدای نگاهت مرا به درون می برد
برونم پر از نگاه بود وقتی به درون صدای تو می رفتم
و آهسته آهسته نگاهت را صدا می کردم
به زیر بارشبها
دوباره این صدا را دفن خواهم کرد