Wednesday, May 26, 2010

رخسار تو

کودکی
حماقت
شجاعت
...شاید هم عشق
تو را با تمام خارهایت
در آغوش می فشارد
خون
زندگی
امید
...شاید هم عشق
از نوک خارهایت
به روی ریشه هایت می چکد
و در رخسار تو می شود

Monday, May 17, 2010

حقیقت من

من از حقیقت خسته ام
من خسته ام
از دروغ گفتن به خود
...که در جستجوی حقیقتم
چون راه عقل
آنگاه که به مستی می رود
حقیقت من
در دروغ چشمان توست

Sunday, May 9, 2010

شیطان چشمانت

بگذار
میان فاصله دو ابر
:خورشید اینگونه بتابد
خداوند قلب من
در پشت آدم پیکرم
بر شیطان چشمانت سجده رفته است

Thursday, May 6, 2010

درخت

آه
ببین درختم را
آنجا
در آن گوشه
بر آن شاخه
دارد غنچه می زند
انگار که بهار است
برگهای زردش را ببین
ببین چگونه خشک می شوند
می افتند
همچون پاییز
شاخه هایش را ببین
با نسیم
دیگر آشنا نیست
و از ترس باد
خشکیده
ریشه هایش
از خاک بیزار است
حتی پرنده ای
پناه نمی آورد اینجا
میوه اش
رویایی بود
که هیچ فصلی
آن را نپذیرفت
دوستی آسمان
پایانش
رعد وبرق است
و زمین
سیلاب را
در روزهای سخت
به سوی ریشه ها
هدایت می کند
آه
کاش آن دانه
اینجا نیفتاده بود