Monday, January 12, 2009

خود
می دود خون پریشانی در این رگها
جان مرا با که آمیختی خدایا؟
این خود که گاه می خواهم و گاه می هراسم
این کیست که بر من سوار و من برو
تو خودی که جز تو خودی نیست
.....و ما در خودهای خود بی خودیم

4 comments:

حامد صابر را آزاد كنيد said...

خيلي وقته اينجاها سر نزدم، فك كنم خودتم خيلي ديگه اينورا نمياي
آره؟

MEisAM said...

ye kami are, ye kami ham na..ratesh darsa ziade, vali dige bayad bishtar biam, chon bahar omadeh :)

Afshin said...

جالب اما از زمینه سیاه در جایی که سخن از نور زده میشه خوشم نمیاد

MEisAM said...

Harchand ke siahi hast, va noor ba oon mani mishe, vali movafegham ke dele adam migire. Zamina ro avaz khaham kard.